شکیبا جونیشکیبا جونی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

شکیبا نفس من و بابایی

بدون عنوان

شکیبا جونی با داداسی علیرضاش قربون اون سرو صورت کثیفتون بشم من مادر اینجا هم دخملی مامان رفته حموم به قول خودش خوشبوشده اینجا ...
13 آذر 1391

بدون عنوان

  دیروز با شکیبا جونی رفتیم خونه گالیمندو دخملی مامان اصلا با آرش جونی نمیسازه و همش با هم دعوا میکنن یکی دو ساعتی که اونجا بودیم این دو تا همش با هم سر همه چی دعوا داشتن وقتی اومدیم خونه من از دست دخملی ناراحت شده بودم مثلا هی بهم نگاه میکرد و میگفت مامانی تو باهام نایاحتی؟ بهش چیزی نمیگفتم  بعد یه نیم ساعتی بهم گفت مامان جونی تو عزیز منی تو جگی منی باهام قی کیدی؟ بهش گفتم من ازت ناراحتم بعد گفت من قول میدم دیگه آرشو اذت نکنم باهاش بازی بکونم بعد 10 دقیقه گفت مامانی؟ بهش گفتم بله؟ میگه بله نگو  بگو  جونم عزیزم جیگیم من ازت نایاحت میسما  ...
12 آذر 1391

بدون عنوان

    دخمل مامانی عاشق لب لو     زدنه دیشب گیر داده بود برام یه دونه لب لو میخیی؟ بهش گفتم شما بگیر بخواب صبح از خواب که بیدار شدی برات میزنم امروز صبح ساعت 7 از خواب بیدار شد (همیشه نزدیکای 9 بیدار میشه) بدو بدو اومده تو اتاق بهم میگه ببین دیگه صب شده بدو واسم لب لو بزن واسه خودش و عروسکش زده ...
12 آذر 1391

بدون عنوان

عزیز مامانی تازگی منو میده واسه غذا خوردنش دیشب آخر شب میگه مامانی من گسممه بهش میگم برات الویه بیارم میخوری؟ میگه نه گوستی مغی  (گوشت و مرغ) یه چیزی بیار بهش میگم عزیزم الان که نمیشه میگه پس آبلوبلی (لوبیا پلو) بهش میگم اونم نداریم بعد فرمودن پس نیمو ...
10 آذر 1391

بدون عنوان

دخمل مامانی دیروز بهم میگه مامانی داداس من کیه؟ بهش میگم شما داداش نداری میگه چیا دایم عمیدا (حمید رضا) داداس منه علیدا(علی رضا) هم داداس منه میگم اونا پسر دایی منن میگه بییم مغازه گامدیمدی یه داداس بخییم اسمس بذاییم ماهان منم داداس میخام حالا قرار شده بریم براش بخییم گامدیدمدی هم قول داده بهش یه خوبشو براش کنار بذاره ...
1 آذر 1391