شکیبا جونیشکیبا جونی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

شکیبا نفس من و بابایی

بدون عنوان

این روزا خیلی بد دلتنگ کوچمولوییهای دخملی میشم  این سه سال خیلی زود گذشت عسل مامانی 15 روزه عشق مامانی 2 ماهه عزیز مامانی 3 ماهه   ...
2 دی 1391

بدون عنوان

      دخمله مامانی این عروسکش رو خیلی دوس داره اسمش هم دیدیله(چرچیل) همیشه ازم میپرسه بابای دیدیل کیه؟ بهش میگم مامانی عروسکا که بابا ندارن میگه خب بیا واسش بابا بخریم امشب همسایه بغلیمون اومده بود پول شارژ رو بده شکیبا رفت در رو باز کرد و خیلی خوشحال اومد تو میگه مامانی بابای دیدیل پیدا سده بهش میگم کجاست؟ میگه پست دره بیا ببینس مثل دیدیله کتله(کچله) ...
2 دی 1391

بدون عنوان

هندونه بده قاچ کنیم لپاتو بده ماچ کنیم غماتو بده چال کنیم بخند تا ما حال کنیم .:: یلدا پیشاپیش مبارک ::. ...
30 آذر 1391

بدون عنوان

دیشب واسه گل دخمل مامان ماژیک خریدم اینم اولیم نقاشی فندقی با مادیکاش کوه کشیده با خورشید اون صورتیه هم گله اون رنگیا هم برفه ...
30 آذر 1391

بدون عنوان

صبح که از خواب پا میشم اول آفتاب پا میشم یه کمی ورزش میکنم تو باغچه نرمش میکنم صدا میزنم مامان جون چایی رو بریز تو فنجون وقتی چایی رو نوشیدم مامانو بابارو بوسیدم میرم به کودکستان خوشحال و شاد و خندان  
25 آذر 1391

بدون عنوان

  نازدونه مامانی عاشق عروس و عروسی و داماد و این چیزاست دیروز رفته بغل داندا بهش میگه شما داماد شدی؟ داندا: نه دایی جون هنوز زوده شکیبا: داماد بشی ماشالا عدیدم ...
18 آذر 1391

بدون عنوان

دیشب یه نیم ساعتی هیچ صدایی از طرف شکیبا نمیومد رفتم دیدم نشسته روی مبل دستش زیر چونشه به یه جا زل زده بهش میکنم چی کا میکنی عزیزم؟ میفرمایند : ای بابا دارم فچ میکنم   ...
18 آذر 1391