شکیبا جونیشکیبا جونی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره

شکیبا نفس من و بابایی

بدون عنوان

گاهی اوقات شکیباجونی خوب ظهرشو دیر میخابه یعنی وقتی بیدار میشه که هوا تاریک شده چند روز قبل شکیبا ساعت 8 از خواب بیدار شد و من مهتابی روشن کردم  چون خونه تاریک بود  میگه مامان جان خاموش کن من چشام داره نور میگیره ( میخاد بگه چشامو میزنه)
22 تير 1392

بدون عنوان

دیشب افطاری خونه خان دایی دعوت بودیم  شکیبا جونی و خاله مریمش داشتن با هم بازی میکردن شکیبایی به خالش گفته میشه بریم تو اتاق من میخام با  یه وسیله خاص بازی کنم
22 تير 1392

بدون عنوان

من و شکیبا جونی کنار هم خوابیده بودیم دستای شکیبایی هم توی دستام بود بهش میگم عزیزم خیلی دوست دارم میگه منم دوست دارم بعد چند دقیق میگه مامان اگه حرفی داری به من بگو من گوش میدم  
22 تير 1392

بدون عنوان

اینا دسته گلای جدیده شکیبا جونیه کیک داغ رو گذاشته بودم بالای کابینت رفته همین ط.ری داغ از وسطش کنده این یکی هم که داشته واسه عروسکش لب لو میزده ولی با لاک خیلی هم خوشحال بود که عروسکش خوشگل شده مخصوصا لباسش ...
19 تير 1392

بدون عنوان

آقا تو رو خدا یکی بیاد به من کمک کنه این دخملی من به هیچ زبونی نمیفهمه که روزه چیه؟ هی میاد زور چپون میخاد بهم خوراکی بده بهش میگم عزیزم من روزه ام نمیتونم چیزی بخورم با یه قیافه حق به جانب میگه : چه یبطی داره که روزه ای؟ اگه نخوری گسنت میشه دل پیته هم میگیری ببین من دارم میخورم  دلم چاق بشه کلی هم دیروز سر افطاری با هم کل کل کردیم هی میگفت پس کوش افطاری؟ این که صبونه ست   ...
19 تير 1392

بدون عنوان

با خاله منصوره رفته بودیم تره بار فروشی من داشتم پیاز میخریدم دیدم شکیبایی دو تا پیاز قرمز از تو پیازا آورده میگه مامانی اینا رو آوردم برو بده به مامان دون که پاش خوب بشه جریان از این قراره که مامانم  یه تیکه از کف پاش خیلی سفت شده چند بار دکتر رفته و هیچ نتیجه ای نگرفته  تا اینکه رفته از این دکترای طب سنتی بهش گفته پیاز سفید و پیاز قرمز رو رنده کن ببند کف پات تا خوب شی هرجایی گشتیم قرمزشو پیدا نکردیم ولی گل دخمل من پیدا کرد قربونش بره مامانش
19 تير 1392

بدون عنوان

ا مروز با خاله منصوره میخاستیم بریم خرید ده دقیقه ای توی حیاط شکیبا با نی نی طبقه پایینی بازی کرد و خسته که شده برگشته بهم میگه مامان جان من خسته شدم از این زندگی بهش میگم چرا؟ میگه آخه این چه حیاطیه ما داریم نه درختاش میوه داره نه یه مبلی داره تو حیاط من بشینم خسته نشم ...
19 تير 1392