شکیبا جونیشکیبا جونی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

شکیبا نفس من و بابایی

بدون عنوان

لغت نامه شکیبا شکیبایی بعضی از لغات رو هنوز نمیتونه درست تلفظ کنه مثل دسغالدا= سطل آشغال فشوار= سشوار هنوز به شکلات میگه داغالوت لختال= یخچال بیویک= بیسکویت هیزم شکم= هیزم شکن  
26 خرداد 1392

بدون عنوان

چند رو زقبل مامان بزرگم رفته بود حموم از حموم که اومد بیرون داشت لباس میپوشید شکیبا بهش گفت مادر چرا شما از اینا نداری؟(منظورش سوتین بود) مامان بزرگم بهش گفت من دیگه پیر شدم از اینا ندارم شکیبایی بهش میگه یه صورتی بخر مثل خاله مریم با هم دیگه ست کنین
7 خرداد 1392

بدون عنوان

شکیبایی رو بغل میکنم خیلی آروم در گوشش بهش میگم عاشقتم خیلی دوست دارم میگی مامانی زیاد بگو یعنی بلند بگو
7 خرداد 1392

بدون عنوان

دیشب من و بابایی شکیبا رفته بودیم دندون عقلمون رو کشیده بودیم و خیلی نمیتونستیم با شکیبایی بازی کنیم شب موقع خواب دیدم شکیبایی نشسته توی رختخوابش دستاش روی صورتشه بهش میگم چیکا میکنی دخملی؟ میگه دارم دعا میکنم تو وبابایی زودتر خوب شین باهم بازی کنیم  
7 خرداد 1392

بدون عنوان

امروز واسه ناهار شکیبایی لج کرده بود و غذا نمیخورد میگفت من غذایی که توش برنج باشه نیمیخام واسش همبرگر سرخ کردم و خیلی هم دوس داشت زنگ زده به باباییش میگه بابایی من همه غذامو خوردم بابایی بهش میگه چیخوردی نباتم؟ میگه هنگیر برد
24 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

با شکیبایی رفتیم بیرون یکی دو ساعتی بیرون رفتنمون طول کشید و بچم خیلی خسته شده بود از پله ها که میومدیم بالا دیگه جون نداشت راه بره داشتم لباساشو براش عوض میکردم میگه مامانی من حالم خیلی بده بهش میگه آره عزیزم خسته شدی میگه نه بابا فک کنم فسارم پایین آمده یه آب قندی واسم درست بکن
15 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

ا این نی نی کوچولو جیگر خاله امیر مهدی جونه چن روز قبل امیر رو همین طوری روی مبل نشونده بودمش داشتم باهاش بازی میکردم شکیبایی یهو از در تو حیاط ومد به امیر گفت ای بابا امیر جون چرا مثل حامله ها نشستی؟     ...
15 ارديبهشت 1392