بدون عنوان
با شکیبایی رفتیم بیرون یکی دو ساعتی بیرون رفتنمون طول کشید و بچم خیلی خسته شده بود
از پله ها که میومدیم بالا دیگه جون نداشت راه بره
داشتم لباساشو براش عوض میکردم میگه مامانی من حالم خیلی بده
بهش میگه آره عزیزم خسته شدی
میگه نه بابا فک کنم فسارم پایین آمده یه آب قندی واسم درست بکن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی