شکیبا جونیشکیبا جونی، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

شکیبا نفس من و بابایی

بدون عنوان

1391/10/22 8:34
نویسنده : مامان مری
142 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا شکیبا یی هی ازم میپرسه من کوچولو بودم به  این چی میگفتم به اون چی میگفتم بعضی چیزاشو که یادم میاد اینجا مینویسم چون حافظه درست حسابی ندارم

اولین کلمه ای که شکیبا جونی گفت بابا بود بعد مامان بعد داندا(دایی جون)

یه روز مستونی لباسای شکیبا رو پوشیده بودم که بریم خونه مامانم عسل مامانی تازه راه افتاده بود

دیدم رفته تو اتاقش کلاهش رو آورده میگه ماما کالا وای چقدر ذوق کردم

بقیه کلمه های فندقی:

مونه= مورچه

ابدیا= اسباب بازی

الیا= عروسکا

لقال= یخچال

عمولیا= عمو علی

ساله ساله= ساحل سایه( دختر عمو های فندقی)

بابادو= بابا جون

لخابا= رختخابا

مدیا= مداد رنگی

اندبایه= هندوانه

گاگا= انواع جارو

گالیمندو= خاله منصوره

لیبادا= لباسا

دبدال= شلوار تازگیا میگه سربال

تلویزیون= تیویلیدون

غاغذ= کاغذ

نقازی= نقاشی

شکلات= خیلی کوچولو بود میگفت گولو بعدش میگفت داغالوت

بغل= بالا

بیسکویت= بیویک

بستنی= بندی

نوشابه= نابدابدی

دیدیله= ستاره

انقوز= انگشت

اولین قصه ای که تعریف میکرد این بود

نیکی نه نیکی نه (یکی بود یکی نبود)

گیادا نه ( غیر از خدا هیچکس نبود)

دکیبا مامان و بابا دوست عادق ( شکیبا مامان و بابش دوسش داشتن عاشقش بودن)

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان هلیا
25 دی 91 9:11
آخی عزیزم . اینا که بعضی هاش از خود کلمه اصلی سخت تره آخه کوچولوی من . مثل نوشابه = نابدابدی پیش ماهم بیاین