بدون عنوان
دیشب فندق مامانی خیلی بد خوابید نمیدونم از چی ترسیده بود
یهویی نصفه شب شروع کرد به داد زدن کنار خودم خوابوندمش هی بلند میشد میشست میگفت مامان این چیه بهش میگفتم چیزی نیست عزیزم چند بار بلند شدم واسش برق روشن کردم هی میگفت من استبا کردم چیزی نیست باز از دوباره شروع میکرد به داد زدن هی میخواستم ذهنش رو منحرف کنم خیلی تاثیری نداشت ولی وقتی واسش از تولد گرفتن و شمع و این چیزا تعریف کردم دیگه بچم آروم شد رفت کنار باباییش خیلی آروم خوابید
هنوزم کنار باباییش خوابیده یه بار بغلش کردم بذارمش جای خودش توی خواب میگفت کلال بابام بخابم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی