بدون عنوان
پارسال هشت دی دخمل مامانی رو از شیر گرفتمش
آخرین باری که بهش شیر دادم خیلی غصه داشتم آخه فندق من خیلی با مزه دی دی میخورد
صبح که از خواب بیدار شدم به دی دیش یه داروی تلخ زدم شکیبا جونی یه ذره که خورد بهم گفت چقد تخه
بهش گفتم آره مامانی دیگه خراب شده دی دیت
سه چار بار تا ظهر هی سراغشو گرفت هر دفعه یه ثانیه که میخورد بلند میشد
دخمل مامانی روخیلی راحت و بی دردسر گرفتیمش از شیر
بعدازظهر هم یه مهمونی کوچولوی دوستانه داشتیم که شکیبا با بچه ها سرگرم بود و دیگه یادش نبود
شب هم خیلی راحت خوابید انگار نه انگار که دو سال هر شب چند بار بیدار میشده و شیر میخورده
قربون دخملم برم من که اینقدر خانومه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی