بدون عنوان
این روزها شکیبا جونی مامانی خیلی از کوچولوییهات میپرسی
فندوقی: مامانی من کوچولو بودم به بستنی چی میگفتم
من: بیندی
فندوقی: به شکلات چی میگفتم
من: نی نی بودی میگفتی گولو بعدش میگفتی داغالوت
یعنی هرچی میبینی میپرسی من چی میگفتم
دیشب بابابی بهت میگفت عسل بابایی برو کنتی(کنترل) تلویزیون رو بیار
به بابایی میگی بابایی مگه نی نی شدی بگو کندول ببین چقدر بزرگ شدی سیبیل داری(با یه حالت خیلی جدی)
مامان بزرگم که شکیبا جونی بهش میگه مانا چون پاهاش خیلی درد میکنه مسافتهای کوتاه مثلا از توی هال میخواد بره آشپزخونه رو چهار دست وپا میره
چند روز قبل خونشون بودیم همین طوری رفت توی آشپزخونه
شکیبا جونی رفته بهش میگه مانا خجالت نمیکشی مثل نی نی ها راه میری بزگ شدی دیگه باید را بری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی