بدون عنوان
دو شب پیش یه اتفاق خیلی بد واسه دخملی مامان افتاد الان که دارم تایپ میکنم بعد دو روز دستام میلرزه
قربون خدا برم که خیلی محافظ بچه هاست
شکیبای من وقتی میخواد تی وی تماشا کنه میره جلوی تی وی وایمیسته و نگاه میکنه پریشب همین طور که داشت نگاه میکرد به میز تی وی آویزون شد و اون اتفاق وحشتناک افتاد
خیلی یادآوریش برام سخته ولی متاسفانه تی وی با میزش برگشت روی دخمل مامانی
من خیلی ترسیده بودم همسری زود تی وی رو بردشت از روی شکیبایی و دیدیم داره از سرش خون میاد بردمش پای ظرفشویی و یخ گذاشتم روی زخمش ولی خونش بند نمیومد زنگ زدیم ١١٥ اومد
بردیمش بیمارستان واسش سی تی نوشتن ولی شکیبا خیلی نا آروم بود همش گریه میکرد و نمیتونستیم ازش سی تی بگیریم بهش شربت دیفن دادیم ولی تاثیری نکرد پزشک اورژانش گفت ببریدش بالای ابروش رو بخیه بزنین وای خدای من مردم و زنده شدم بچمو تو اون حالت میدیدم خواهرم هم اومد موقع بخیه زدنش پرستاره میخواست بدون سر کردن بخیه بزنه که خواهرم بهش گفت یه سرکننده بزنه اونم وقتی فهمید خواهرم همکارشونه قبول کرد سر کنه
خلاصه بالای ابروشو بخیه زد و پانسمان کرد
حالا هرکاری میکنیم که بخوابه از محیط بیمارستان میترسید ونمیخوابید شوهر خواهرم گفت ببریم یکم با ماشین دور بزنیم شاید خوابید توی ماشین خوابید یه نیم ساعتی چرخیدیم دوباره برگشتیم بیمارستان همین که وارد اتاق سی تی شدیم بیدار شد ولی خوشبختانه گریه نمیکرد تازه خانومی از اونجا خوشش هم اومده بود میگفت بازم سوار سرسره شیم
تاوقتی که دکتر سی تی رو ندیده بود داشتم دیوونه میشدم آخه چند بار بالا آورده بود ٥٠٠٠ صلوات نذر کردم وقتی که دکتر گفت سی تیش سالمه انگار دنیا رو بهم دادن
مرخصش کرد و اومدیم خونه
ولی گاهی اوقات یه اتفاقهایی میافته که یه بنده ناچیزی مثل من تازه یادش میافته که خدا از رگ گردن به آدم نزدیکتره وقتی فکر میکنم میبینم جای صورت دخملم که زخم شده یه انگشت تا چشمش فاصله داره دو تا انگشت تا گیجگاهش ولی خدا رو شکر جاییش آسیب جدی ندید
خدا جونم ازت ممنونم وهزاران بار روسیاه درگاهتم که بهم اینقدر لطف کردی ولی من گاهی اوقات ازت خیلی غافل میشم